قطره عطر است، شبنم
چکیده گل است
عصاره چمن است
شاعر است
چون جایش گلبرگ یاس است
اگر عشق بی سپاس است
غم بی اساس است
آبی شو مثل الماس کبود
خون شو مثل دانه لعل
سبز باش مثل قطعه زمرد
تا در رگهایت سبزینه تراوش کند
جوانه کن، رویش باش
تا بر برگ هایت شبنم شکوفه کند
و یونیورس را در خود انعکاس دهد
و پنجره و گلدان را
پناه دهد
EclecticWOMEN
Friday, August 24, 2012
شبنم
یک قطره از خاک زمین می روید
یک قطره که از نخی از سیاره ها می آویزد
یک قطره که دریا را مست می کند
یک قطره که می پرد و شاخ و شانه می کشد
تا یک ستاره شود
ستاره دنباله دار برای مثال
رو به سوی دره اضمحلال
یا یک تیله براق که بی شکوه و جلال
یک دانه ذرت از بطن بلال
وقتی طبیعت شعر اقتضا کند
شبنم شبنم است
یک قطره که می میرد
تا احساس شود
یک قطره که از نخی از سیاره ها می آویزد
یک قطره که دریا را مست می کند
یک قطره که می پرد و شاخ و شانه می کشد
تا یک ستاره شود
ستاره دنباله دار برای مثال
رو به سوی دره اضمحلال
یا یک تیله براق که بی شکوه و جلال
یک دانه ذرت از بطن بلال
وقتی طبیعت شعر اقتضا کند
شبنم شبنم است
یک قطره که می میرد
تا احساس شود
شبنم
یک قطره که کویر را
رودررو می شود
تا لبریز را اشباع شود
یک قطره که ورم می کند
که می شود تا
که مثل بادکنک
بزرگ شود
بزرگ بزرگ
اندازه همه زمین بزرگ شود
و بعد پر شود
از مروارید و قصه
رودررو می شود
تا لبریز را اشباع شود
یک قطره که ورم می کند
که می شود تا
که مثل بادکنک
بزرگ شود
بزرگ بزرگ
اندازه همه زمین بزرگ شود
و بعد پر شود
از مروارید و قصه
شبنم
سوخته در آفتاب است
شبنم
اما مثل دعا
می ره سربالا
سوی خدا
مدهوش و سربه هوا
آها آها آها
باران ریزی است، بی امان
از خاک زمین به آبی آسمان
و این رمیده غزال
این وروجک صاحب خیال
شبنم، برهنه و سیال
شبنم
اما مثل دعا
می ره سربالا
سوی خدا
مدهوش و سربه هوا
آها آها آها
باران ریزی است، بی امان
از خاک زمین به آبی آسمان
و این رمیده غزال
این وروجک صاحب خیال
شبنم، برهنه و سیال
Tuesday, August 21, 2012
مشت زن
بر بدنه ایستگاه اتوبوس
بر سطح آسفالت خیابان
آنهم در محل عبور عابر پیاده
او بی مهابا مشت می زند
با کسی پدرکشی ندارد
مشت می زند بر همهمه ازدحام مرکز خرید
بر پوسته ترک خورده آسمان شهر
آیا او دارد مشت می کوبد
برچیزی مثل کسالت
یا از طبیعت و تعریف اندوه
یا شاید او یک کودک بی قرار است
که تنها پوست ترکانده است
و هیکل بزرگ کرده است
ولی او نه گریه می کند
نه پستانکی را گم کرده است
و توضیح نمی دهد
و فقط مشت می زند
بر سطح آسفالت خیابان
آنهم در محل عبور عابر پیاده
او بی مهابا مشت می زند
با کسی پدرکشی ندارد
مشت می زند بر همهمه ازدحام مرکز خرید
بر پوسته ترک خورده آسمان شهر
آیا او دارد مشت می کوبد
برچیزی مثل کسالت
یا از طبیعت و تعریف اندوه
یا شاید او یک کودک بی قرار است
که تنها پوست ترکانده است
و هیکل بزرگ کرده است
ولی او نه گریه می کند
نه پستانکی را گم کرده است
و توضیح نمی دهد
و فقط مشت می زند
Sunday, August 19, 2012
مشت زن
و اما او مشت می زند
آیا بر گندمزاران؟
-شاید
بر آوای غمگنانه بلبل سرگشته
-هرگز
بر سیمای ورچروکیده خشکسالی
-آری
او به ماه و به آفتاب که مشت نمی زند
- نه نه، به ماه و آفتاب نه
می خواهد چیزی برویاند
-نمی دانم
یا بیدار کند از خوابهای کهن
او ساکت است
و فقط مشت می کوبد
نمی خواهم شاعر بازی کنم
که او بر شکوفه گیلاس یخزده؟
یا بر شبنم صبحگاه؟
-نه! نه!
پس لابد از چیزی عصبانی است
پس بگذار مشت بزند
آیا بر گندمزاران؟
-شاید
بر آوای غمگنانه بلبل سرگشته
-هرگز
بر سیمای ورچروکیده خشکسالی
-آری
او به ماه و به آفتاب که مشت نمی زند
- نه نه، به ماه و آفتاب نه
می خواهد چیزی برویاند
-نمی دانم
یا بیدار کند از خوابهای کهن
او ساکت است
و فقط مشت می کوبد
نمی خواهم شاعر بازی کنم
که او بر شکوفه گیلاس یخزده؟
یا بر شبنم صبحگاه؟
-نه! نه!
پس لابد از چیزی عصبانی است
پس بگذار مشت بزند
Subscribe to:
Posts (Atom)